جدول جو
جدول جو

معنی کون کشی - جستجوی لغت در جدول جو

کون کشی
(کو کَ / کِ)
قرمساقی کون. مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه کشی
تصویر کینه کشی
انتقام جویی، به دنبال انتقام بودن، انتقام گیری، کینه خوٰاهی، کینه جویی، کینه توزی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
معدنچی گری و کار کردن در معدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ)
کناسی. (فرهنگ فارسی معین). عمل کودکش. رجوع به کودکش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
کناس. (فرهنگ فارسی معین ذیل کودکش). آنکه کار او کشیدن کوت باشد. آنکه به مزارع و باغها کوت یا کود حمل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت و کود و کوت کشیدن شود.
- امثال:
کش کش است چه زرکش چه کوت کش. نظیر: قباسفید قباسفید است. دوغ و دوشاب یکی است. (امثال وحکم ج 3 ص 1219)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهی است به اسفل مکه. خرج النبی صلی اﷲ علیه و سلم منه، کوهی است نزدیک عرفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است در بادیه. (از معجم البلدان). شاید همان کشب باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ کُ)
زبون کش بودن. زیردست آزار بودن. مظلوم کشی. حق کشی در مورد زیردستان و مظلومان. رجوع به زبونکش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
تیره ای از طایفۀ چرام (قسمت دوم از چهار بنیچۀ ایل جاکی کوه کیلویۀ فارس) (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
عمل کمان کش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمان کش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کُ)
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف).
- کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
لغت نامه دهخدا
کوله خاس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوله خس، رجوع به کوله خس و کوله خاس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ / کِ)
لشکرکشی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و کار کوت کش. رجوع به کوت کش و کوت کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
اصطلاحی است مقنّیان را
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انتقام جویی. (فرهنگ فارسی معین). انتقام. قصاص. استقاده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مدارا کن از کین کشی بازگرد
که مردم نیازارد آزادمرد.
نظامی.
رجوع به کین کش شود
لغت نامه دهخدا
(کو کُ)
از راه دبر جماع کردن. امردبازی. غلامبارگی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کینه کشی
تصویر کینه کشی
انتقام جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام کشی
تصویر کام کشی
رسیدن به آرزو و امیال، کامیابی، مقابل ناکامی: (... بزرگ منش بود اندر کامروایی) (مقدمه شاهنامه ابو منصور عبدالرزاق. هزاره فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کشی
تصویر کین کشی
انتقام جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود کشی
تصویر خود کشی
انتحار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل کسی که در گاراژها برای محکم تر شدن اسکلت اتومبیلها محل اتصال اجزای اسکلت را با تسمه های آهن مجددا می پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکشی
تصویر کودکشی
کناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تیر و کمانوسیله ای برای شکار پرندگان مانند: گنجشک، سار، توکا
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان ده، تاوان دهنده
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
استراق سمع، تنبیه کردن، گوش مالی
فرهنگ گویش مازندرانی
انتقال کاه از محل خرمن گاه به خانه ی یا جای موردنظر
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخت و احداث جوی آب جوی درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خون آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
دلال محبت
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی